کلوچه های مامان

استدلال کلوچه‏ای!!!!!!

داشت کارتون فوتباليست ها نگاه مي کرد ، گفت:مامان!فکر کنم اشتباهي اسم فوتبال رو گذاشتند فوتبال! گفتم:چرا؟! گفت:بايد مي گفتند شوتبال آخه توپ رو فوت نمي کنند که ،شوتش مي کنند!!!!!!!!!!!!!                         ...
23 مهر 1392

تشبيه کلوچه‏ای!!!!!!!!!!

      کلوچه‏ي کوچيک رفته بود سلموني ،وقتي اومد خونه هنوز تو جو کوتاه کردن موها بود،که يک سوال پرسيد،ماماني!موهاي گربه هارو کي کوتاه مي کنه؟!!!!! گفتم:کسي کوتاه نمي کنه هر چند وقت يک بار مي ريزه وخودش در مياد.فوراً گفت:آهان مثل وسط موهاي بابا که مي ريزه؟!!!!!!!!             ...
22 مهر 1392

جشن تولد پارکی!!!!!!!!!!

            امسال براي تولد کلوچه‏ي کوچيک خواستم تنوعي باشه .شام ساندويچ درست کردم وبساط پيکنيک رو برديم پارک. براي اينکه کلوچه ها رو غافلگير کنيم بهشون نگفته بوديم ووقتي از مدرسه اومدند گفتيم مي خواهيم بريم پارک. کلي ذوق کردند وجاي شما خالي خيلي خوش گذشت.البته طبق معمول وقت برگشتن بچه‏ها شاکي بودند ومي گفتند هيچي بازي نکرديم. پارک بسيار قشنگ وآرومي بود پيشنهاد مي کنم شما هم سري به اين پارک بزنيد (پارک نيايش در شهرک قائم) ...
20 مهر 1392

يک سوال!!!

يک روز کلوچه ي کوچيک پرسيد:ماماني!چرا پشت سر مسافر آب ميريزند؟!(توي فيلم ديده بود) گفتم:مامان جان تا حالا بهش فکر نکرده بودم.بيا بريم تو سايت دنبالش بگرديم.نتيجه ي تحقيقات کلوچه ايمون اين بود: هرمزان در سمت فرمانداري خوزستان انجام وظيفه مي‌کرد. هرمزان که يکي از فرمانداران جنگ قادسيه بود. بعد از نبردي در شهر شوشتر در نتيجه خيانت يک نفر با وضعي نااميد کننده روبرو شد، نخست در قلعه‌اي پناه گرفت و به ابوموسي اشعري، فرمانده عربها آگاهي داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسليم وي خواهد کرد. ابوموسي اشعري نيز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و ويرا به مدينه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خليفه درباره او تصميم بگيرد. با اين وجود، ابوموسي...
8 مهر 1392
1